قایق آمادهی پرتاب است
خطوط را
دایرهی کوچک واژگان
آن جملههای مواج
پیچ در پیچ
همه را
سوار خواهم کرد
و نام کوچک تو بر عرشه
سکان تاریک را خواهد چرخاند
و آن جدایی ملموس
چنان آزاد
چنان که بر دل میکوبد
کوبیدن
کوبیدن
و آن درد معاصر با پنجهای برچهره
دست دراز کند به اکتشاف جهان
جملهای اینچنین:
«که یک زن درد پشیمانی را
به اوج رسانده باشد»
به جهتی نامنتظر راه کج کند
و کلمات را با فریبی معصومانه به قعر دریا فرستد
کلماتی ثروتمند از محافل بالا
کلماتی دمِ دستی
دم
دمیمزاج
بروند تا با تأملی بیشتر به ساحل بازگردند
با تکراری رونده
و شب قایق کوچکی است
عمیق
به رنگ نردههای اتاق
از چوب و آهک و مس
اگر خوب نگاه کنی کل شعر همین را میخواهد بگوید
خواسته
شروع کند
پایان مردی را
که داراییاش
پسماندِ رقتبار کلماتش بود.