شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

یادباش

نگاه کن که نگویی باران! باران! باران!

که آسمان مشکوک است

و ابرهای حامل فروردین مشکوک‌اند

و دست‌های دعا مشکوک‌اند

نگاه کن که نجویی غرور عمر دیگر خود را

که بر مغاک فرود آمدی

نگاه کن به گاهواره‌ات

-که کشتی شکستۀ اشباح است-

که ساحل بعید خودت را بهانه نگیری

وداع کن فرشتگان همسفرت را

که خوابگاه تو تنگ است

 

کسی به گوش تو اینجا اذان نخواهد گفت

پیاله پیش بیاور

در این پیاله جهان را خواهی نوشید

در این پیاله به پژواک گریه‌های خودت خواهی خندید

رسول گمشده‌ای در پیاله‌ات اگر افتاد

سنگش خواهی زد

همین تویی و خودت

به هم‌پیالگی هیکل غبار میندیش

که مرده‌ای است تکیه بر اوهام خویش

و موریانه‌ها به غلط فکر می‌کنند

عصای معجزه‌ای با او هست

 

... و نام بایدت

کز آشیانۀ کرکس خواهی جست

-نگاه کن که نام زنده نگیری!

که نیمه‌شب خفه‌ات خواهد کرد-

و اسب بایدت

که روی گردۀ طوفان خواهی راند

و توشه‌ای

که چرم دوزخیان است

و گاه‌گاه

اگر ستاره‌ای به زمین افتاد

-به هر هزاره یکی-

پنهان کن

 

نگاه کن که نگویی مادر! مادر! مادر!

مائده ایمانی

شعرها

از ابر و چشم

از ابر و چشم

م. مؤید

مادر

مادر

حسن بهرامی

به موازاتِ دریا

به موازاتِ دریا

راد قنبری

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

ایرج کیا