آفتاب نیستم
پرندهای سرخام
پُر از آهن و آه
خیساخیسِ بالی که سنگین از ماه
و گرانیِ این بارِ بر شانه
از خزر تا کویر
همعطش با شیههی اسبهای جنون
خون میپاشم بر پهنههای بیآواز
سایه میسایم به سیاهیِ اندوه
از دماوند تا زردکوه
پروانه نیستم
ساقهای شکستهام
همسایه با / رَمل و کلوخ
همناله با عبورِ ترکشی مدام/ در مویرگهام
و
رقصِ
عصبِ زهر
از طبس تا نخلستانهای بیکلاهِ خرمشهر
و آسمان
که تلاطمِ موجهای تو را
آبستن است
ای خلیجِ خوشلهجهی جنوبی!
دامن چرخانده به چوقای شرف!
عرق برچیده به چفیههای مهر!
گیجِ تو ام
محو، در عطری از موج و مرجان
رها، در نبضِ هزار کارون و کرخه
و سمضربهی اسبهای ناآرامِ فلات
آفتاب نیستم
نهنگی زردم
گیج
در جمهوریِ فارسیِ خلیج.
* چوقا: (یا چوخا) بالاپوشی در قوم لُر و بختیاری
* چفیه: یک نوع سربند رایج در سنتی مردم عرب